درست نمیدانم چند بار شده است که آمدهام اینجا و زل زدهام به تیتر «قلدر». دلم میخواهد چیز جدیدی بنویسم اما کلمات از من فرار میکنند. آنقدر دور میشوند که دیگر دستم بهشان نمیرسد.
دیشب خواب دیدم حاملهام. درست یادم نیست چندمین بار است که خواب حامله بودنم را دیدهام. این بار اما خوشحال نیستم. نمیخواهمش. مادرم میگوید بگذار به دنیا بیاید، ما بزرگش میکنیم. نمیخواهم بچهام را بقیه بزرگ کنند. ترجیح میدهم نباشد. شکمم بالا نیامده اما میدانم چیزی درونش وجود دارد. پدرش اهمیتی نمیدهد. انگار که عادیترین اتفاق دنیاست. شبیه خوردن یا خوابیدن. بار همهاش روی دوش من است. تقلا میکنم که از دست بچهای خلاص شوم که بخشی از من است و دوستش دارم. بقیه اما دنبال نام برایش میگردند. انگار که کسی منِ مادر را نمیبیند. از خواب میپرم. همانقدر پریشان. دست میگذارم روی شکمم. شکمیکه بچهای در آن نیست. در کادر بالای صفحه گوشی مینویسم «تعبیر خواب حاملگی». تعبیر خواب هم از آن گیلتیپلژرهاییست که به هیچکس لو نمیدهمش. میگردم آنی را پیدا میکنم که به وضع الانم ربط دارد. یکی گفته است یعنی غم و اندوهی که در جان آدم رخنه کرده. شاید باید بگذارم بزرگ شود، از وجودم تغذیه کند و وقتش که رسید بیاید بیرون. همه آن اندوهها را بزایم. کسی تا حالا اندوه را زاییده؟ نمیدانم. شاید من شوم
اولین مادراندوهِ جهان. چه کسی میداند؟
بازدید : 1
دوشنبه 21 بهمن 1403 زمان : 12:06
