loading...

در جستجوی ناکجا آباد

بازدید : 338
دوشنبه 4 اسفند 1398 زمان : 5:31

اگه گفتنش کمک می‌کنه، می‌خوام بدونی که همه‌ی مطالب وبلاگت رو خوندم و می‌خونم. خوندن این کلمات مثل کشیدن تیغ روی قلبم اون رو به درد آورد و واقعاً به خاطر شرایط سختی که توش قرار گرفتی متأسفم. نمی‌تونم بگم «می‌فهمم حالت رو»، چون مطمئنم توی شرایط منحصربه‌فردی هستی که هیچ‌کس دیگه‌ای تا حالا تجربه‌ش نکرده و تک‌تک نقاطش خاصن و با هر چیزی که تا حالا وجود داشته متفاوتن.

خیلی دعات می‌کنم و مطمئنم که توی دنیا یه جاهایی آدم خیلی باید پایین بره تا وقتی که برگشت بالا، به تپه‌ی بلندتری رسیده باشه. تو آدم خوبی هستی و من این در مورد این بیش‌تر از هر چیزی مطمئنم. هرچند دنیا بعضی‌وقتا با آدم‌های خوب، خیلی خوب تا نمی‌کنه ولی من که شک ندارم عاقبت کارِت مثل دلت، بزرگ و قابل احترامه.

سرت رو درد نیارم؛ می‌خوام بدونی که بی‌صبرانه منتظر بهترشدن حالتم و دنبالت می‌کنم تا عاقبت روزی رو ببینم که تو اوجی و به چیزی که می‌خواستی رسیدی.

قصه‌گوی ساکن طبقه دوم
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 0

آمار سایت
  • کل مطالب : 5
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 4
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 5
  • بازدید ماه : 165
  • بازدید سال : 2832
  • بازدید کلی : 5662
  • کدهای اختصاصی